دلتنگی

ladan nazemi ladan nazemi ladan nazemi · 1401/12/6 23:44 · خواندن 2 دقیقه

سلام 

رفتم یه جایی مشغول کار شدم که دوست پسر سابقم که تنها دوست پسر همه ۴۱ سال عمرم بود و خیلی بهش نزدیک شده بودم و ۸ ، ۹ سال با کلی قهر و آشتی باهم بودیم و خلاصه آخرش کات کرده بودیم هم ،اونجاست و در واقع یکی از بانیهایی هست که منو اونجا معرفی کرد.هردومون هنوز یه خرده نشون میدیم که همو دوست داریم و انگار بقیه هم حس میکنن ولی خب اصلا پیشنهاد نزدیک شدن دوباره ای از طرف هیچکدوممون خوشبختانه!نیست با اینکه دلم برای قدیمامون تنگ شده ولی میدونم هیچکدوممون مثه قبل نیستیم و واقعا توی اون چند سال هردومون بخصوص من بعنوان یه دختر خیلی اذیت شدم و هنوز هم میشم.خوشحالم که میبینمش ولی در عین حال انگار باعث میشه توی تنهاییم هی بهش فکر کنم و با اینکه سعی میکنم مستقل باشم و از تنها بودنم لذت ببرم ولی درد میکشم.به خودم میگم تنها بودن حال میده، تا نصفه شب توی خیابونا بودن و گشتن حال میده ،تنهایی سینما و پارک و خرید رفتن حال میده ولی اگه اونی که دوستش داشتی هم باهات بود بیشتر کیف میداد.وقتی دختر پسرا رو باهم میبینم حسرت نمیخورم ولی میگم کاش منم که هی سعی میکنم به تنهایی خوش گذروندن عادت کنم میتونستم با اون باشم.به خودم میگم همه کسایی که میخوان بگن ما خودمون تنهایی از پس خودمون برمیایم و قوی هستیم دروغ میگن.پیش خودم فکر میکنم انقد که من دلم میخواست اون باهام باشه اونم دلش میخواست؟یا اون الان جای دیگه با کسای دیگه خوشه؟پسرا خیلی راحتن خوش به حالشون.توی تعطیلات اخیر که تنها بودم با اینکه هی میگم میخام تنها باشم ولی حالم خیلی بد شد خوب بودم ولی یهو قاطی میکردم،اومدم برا خودم برم گردش وسط راه توی ماشین هنگ کردم اهنگ گذاشته بودم یهو گریه ام گرفت نمیدونستم چیکار کنم برگردم یا ادامه بدم؟!ولی ادامه دادم تا ساعت ۹ شب ۷،۸ ساعت بیرون بودم ولی واقعا نمیتونم بگم خیلی خوش گذشت .من گربه ها رو خیلی دوس دارم همیشه دوس داشتم گربه داشته باشم اگه یه وقت مجردی زندگی کردم،توی یه پارک گربهه اومد بغلم کلی نازش کردم ولی جالبه بیشتر احساس تنهایی و افسردگی کردم!به خودم گفتم انگار ادم تنهاییش با هیچی پر نمیشه، چقد ترسناکه ادم یه تنهایی گسترده داشته باشه ،وقتی هیچ آشنایی نباشه یا تو نخای اصا با هیچ آشنایی باشی،انقد ترس برم داشته بود که به هیچی نمیتونستم فکر کنم حتی یه وقتا که شجاع میشم و الکی به خودکشی فکر میکنم هم اصلا نمیتونستم فکر کنم.خلاصه بگم بده ادم حس کنه هیچ کاری نمیتونه بکنه(از کجا به کجا رسیدم).